بغض شکسته من!
شب های بی تکلم؛ ایام بی قراری
کنج گلوی احساس زخمی نشسته کاری
دیگر نمانده انگار حرفی برای گفتن
وقتی که دفترم را قصد غزل نداری
از من مخواه ای عشق، چشم انتظار باشم
بس کن عزیز من؛ دل، تا کی امیدواری؟
تا کی پلنگ مانی در ابروند بی ماه؟
تا کی تپیدن دل در وضع اضطراری؟
ای خیس و خسته من؛ بغض شکسته من!
در خود ببار! این است: آداب بیقراری
:: بازدید از این مطلب : 509
|
امتیاز مطلب : 203
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56