نوشته شده توسط : شیوا

 

از عذابِ جاده خسته نرسيده و رسيده
آهي از سر رسيدن نكشيده و كشيده
غمِ سرگردونيامو با تو صادقانه گفتم
اسمي كه اسمِ شبم بود با تو عاشقانه گفتم
با تنم زخمي اگه بود بي رمق بود اگه پاهام
تازه تازه با تو گفتم اگه كهنه بود دردام
منِ سرگردونِ ساده تورو صادق مي دونستم
اين برام شكسته امِا تورو عاشق مي دونستم
تو تموم طول جاده كه افق برابرم بود
شوق تو راهتوشه من اسمِ تو همسفرم بود
منِ دلشيشه اي هر جا هر شكستن كه شكستم
زيرِ كوه،بارِ غصّه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تورو فرياد زدم و باز خون شدم تو رگِ جاده
نيزه نمبادِ شرجي وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار توي چلّه زمستون
نتونستن،نتونستن جلوي منو بگيرن
از منِ خستة خسته شوق رفتنو بگيرن
حالا كه رسيدم اينجا پرِ قصّه براگفتن
پر نياز تو براي آه شنيدن و شنفتن
تورو با خودم غريبه از خودم جدا مي بينم
خودمو پر از ترانه تورو بيصدا مي بينم
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم
اون هميشه با محبت براي من ديگه نيستي
نگو صادقي به عشقت آخه چشمات ميگه نيستي
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم



:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 7 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

دریاب مرا غرق در غم ها شدم

     غرق در دریای اشک ونم ها شدم

               رنگ از رخم پریدواز چشم و لب

                          تو مرا دریاب در این سوز و تب

              یادمه گفتی شقایق مظهره عشقه

                              اخه شقایق برام مثل سرشته

حالا چشمام رنگ شقایق شده

به قول خودت زندانی زندان دقایق شده

                            دلم مثل دلت خونه شقایق

                                    چشام دریای بارونه شقایق

                                               مثل مردن میمونه دل بریدن

                                                       ولی دل بستن اسونه شقایق

تو گفتی عشقت همه کارو کست شد

           هم نفست دست اخر قفست شد

                اخه این قفس هم خودش دنیایی داره

                          خاطره تلخ و شیرینمون رویایی داره

                                     یادمه گفتی میترسم عشقمون قصه بشه

                                                      بچه بازیات واسمون غصه بشه

گفتی که من چیزی بگم ولی از مرگ خاطره نگم

              مگه نمیدونی تموم شدم چیزی ندارم که بگم

                             چی بگم چی بنویسم از دل بیمار خودم

                                   چه کنم غمها شدن مرهم و تیمار خودم

                                              توی دریای عشقت سوار قایق نبودم

هزار بار گفتم و بازم میگم لایق نبودم

     یادت باشه هنوز دوست دارم به یادتم

              به امید و ارزوی روزهای شادتم

                   دیگه از ناامیدی وغمت واسم نگو

                            از غم هجران و تبت واسم نگو

                           ای یاس من ای یاس من ای دونه المس من

                                   کاش که میدونستی چیه عشق منواحساس من

 

  

كاش مي دانستي، مارا مجال آن نيست ،كه روزهاي رفته را از سر

گيريم ولحظه هاي بي بازگشت را ، تمنا كنيم .كاش مي دانستي ، فردا چه اندازه دير است

براي زيستن ،و چه اندازه زود براي...

 

گل بارون زده من اگه دلتنگم و خسته اگه کوچیدن طوفان ساقه ی منم شکسته می تونم خستگی هاتو از تن پاکت بگیرم می تونم برای خوبیت واسه سادگیت بمیرم



:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 2 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

دست خودم نیست...

اگر می بینی عاشق تو هستم٬ دیوانه تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای٬

به خدا بدان که این دست خودم نیست!!!

اگر می بینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است٬

و اگر می بینی همه لحظه های دور از تو بودن این همه سخت و پر از غم و غصه است٬

بدان که این دست خودم نیست!!!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را درجلو چشمانم می بینم وبه یاد تومی باشم٬

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم، دستانت را بگیرم،

بر لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!!!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم٬

و ستاره ای درخشان را می بینم و به یاد تو می افتم!!!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت می نشینم٬

تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی...!!!



:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 22 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

باید دیوونگیهامو ببخشی٬ نگاه سرد چشمامو ببخشی

می دونم گاهی حرفام خیلی تلخه٬ بگو می تونی حرفامو ببخشی

 باید گاهی توچشمام خیره شی تا٬ ببینی تا چه حد غمگین وخسته ام

نمی دونم دخیل دلخوشیمو٬ به چشمای کدوم آیینه بستم

 یه دنیا خاطره تو کوله بارم٬ منو از زندگی مأیوس کرده

شبای بی چراغ زندگیمو٬ پر از تنهایی و کابوس کرده

 تو نور روشن روزای بعدی٬ همون روزایی که آیینه وارن

همون روزای خوشرنگ دل انگیز٬ که تو آغوششون پروانه دارن

 تو می تونی منو آشتی بدی با٬ شبای روشن ستاره بازی

تو می تونی کنار من بمونی٬ تو می تونی منو از نو بسازی

 تو می تونی با یه لبخند شیرین٬ بدیهای منو آسون ببخشی

می تونی به کویر خشک قلبم٬ تو به آهستگی بارون ببخشی



:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 155
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : 22 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

یه سوال ؟ چرا مردا نباید گریه کنن ؟!

گریه یکی از نعمتهای قشنگ خداست آرامش بعد از گریه رو هیچ چیز دیگه ای نمیتونه به وجود بیاره من دوست دارم هق هق کنم اما نمیدونم چرا نمیتونم مثل بچه گی هام زار بزنم گریه کنم دلم که میگیره دوست دارم گریه بیاد دلمو آروم کنه اما این نگاه های غریب چرا منو منع میکنن مگه گریه کردن گناه داره ؟ من خودم باورم شده اگه گریه کنم دیگه مرد نیستم این رفته تو وجودم گریه ی من چه جوری شده چرا فقط یه قطره اشک میاد رو گونه هام سر میخوره بعد دیگه چاه چشمم خشک میشه ؟ آهای مرد ها چرا میگن مرد که گریه نمیکنه ؟ مرد باید گریه کنه چرا غم هامونو دفن میکنیم چرا بغض هامون باید تو گلو خفه بشه هوس کردم داد بزنم سرمو بزارم رو بالشت های های گریه کنم چرا من شب ها وقتی همه خوابن باید اشک بریزم و طوری گریه کنم که هیچکس متوجه حتی نفس هام نشه من دوست دارم گریه کنم آهای گوش کنید من گریه میکنم مردی هستم که گریه میکنم خدایا هق هق رو به من پس بده بزار بتونم دوباره هق هق کنم یا اگه نمیتونی بیا غم هاتو پس بگیر ای خدا . ولی نه خدا غم اگه نباشه شادی هم بی معنی میشه ما از نابودی یه غم شاد میشیم ما اگه غم نداشتیم دیگه شادی بی معنی بود ! خدا یا میبینی ، میبینی دارم با خودم کلنجار میرم ؟ بیا و هق هقم رو پس بده خیلی دوست دارم خدا ، شکرت خدا ، شکرت

از طرف:محمد عظيم



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 18 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

دلم گرفته ازآدماي اين روزگار روز گار خيلي سختي به من داد ولي من تحمل كردم ولي ميدونم چرا اين چندروزه نميتونم با كوچكترين حرفو بي توجهه اي از كوره در ميرم نميدونم ميدونيد يا نه حس فرق گذاشتن بين شما با بچه هاي ديگه چقدر سخته يا حس ترحم و دلسوزيه كه از رو عشقه ولي شما بيشتر از روي نيش زبون حساب ميكنيد خيلي دردناكه. دنيا خيلي بي رحمه با بي رحمي تموم همه چيتونو ازتون ميگيره ولي شما بايد ساكت بشينيد و تحمل كنيد اگه اعتراض كنيد ميگن قسمته اخ چقد اين كلمه قسمت بي مفهومه

كار من ديگه از گريه گذشته ديگه مي خندم



:: بازدید از این مطلب : 457
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 9 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

هوای گریه دارم تو این شب بی پناه دنبال تو می گردم دنبال یه تکیه گاه دنبال اون دلی که تنهایی رو می شناسه دستای عاشق من لبریز التماس هزارو یک شب من پر از صدای تو بود گریه ی هر شب من فقط برای تو بود . سکوت شیشه ایمو صدای تو می شکنه تو آسمون عشقم شعر تو پر میزنه با تو دل سیاهم به رنگ آسمون تو بغض من می شکنن  شعرای عاشقونه  ......


 



:: بازدید از این مطلب : 450
|
امتیاز مطلب : 148
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

سلام دوستاي عزيزم

امشب نميدونم چرا يهو دوباره دلم گرفته نميدونيد چقدر سخنه ادم عزيزترين كسشو از دست بده راهي باشه برا بازگشت ولي بخاطر خوشبختيه و راحت بودنش برنگردي عقب و ناراحت بشينيو به اسمان نگاه كني ببيني اسمونم مثل چشمات گريه مي كنه و بايد مجبور جلو همه بخنديو شاد باشي و به همه بگي من اونو فراموش كردي

بخدا سخته دلشو بشكوني برا اينكه تحمل ناراحتيشو نداري كه دوباره پيشت باشه چون ميدوني وقتي باهات باشه غم تو دلش ميشينه بعد برا اينكه دلشو شكوندي وجدانت عذابت بده

 



:: بازدید از این مطلب : 475
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

سالهاست کور شده ایم قرنهاست که کر گشته ایم حتی صدای طپش قلب خویش را از یاد برده ایم سالهاست که قلب را انکار کرده ایم و در سر زندگی می کنیم سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ایم


دوستت دارم را بر زبان نمی آوریم, چرا که از تنهایی می ترسیم. دل نمی بندیم چون از شکسته شدن قلبمان می ترسیم. از عشق فرار می کنیم, چرا که از جدایی می ترسیم. از ابراز احساساتمان می گریزیم و تمام عمرمان را در انتظار یک عشق اصیل سپری می کنیم. از تنهایی می ترسیم و همیشه تنهاییم... آه که چقدر دلتنگ کننده است ترس ما از ازدست دادن چیزی که واقعا نداریمش... چه رنج بی پایانی

.



:: بازدید از این مطلب : 475
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

آتش را روشن کردی ، می بینی که زبانه گرفته است ، اما چرا نزدیک نمی شوی؟

شاید می ترسی که بسوزی !

چطور زمانی که حرف از سوختن من بود می گفتی حکمت است ،

اما اکنون که زمان سوختن توست ، پا پس کشیده ای ،

دیدم رسم وفاداری را ،

دیدم که به چه راحتی سوختنم را دیدی و دم نزدی ،

دیدی که چه زیبا سوختم در آتشی که نه گلستان بود و نه سرد ،



:: بازدید از این مطلب : 343
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

من غمگینم
زیرا مرده شورها از مرگ انسان ها شاد می شوند
دلم میگیرد
دختر هایی را میبینم که عشق معامله می کنند
و جنین سقط شده می خرند
هم کلاسی هایم در شعر ها و رمان های عاشقانه ی سال غرق اند

 

قلب هایمان الوده به کوچه و خیابان است
و به نامه هایی که از پشت شیشه های سخت و قطور به ما می رسد

دست هایم را می نگرم
چیزی جز هیچ نمی بینم
و چسب خورده ترین قسمت سینه ام می شکند دوباره...

که در تمام ساعت های سکوت
سعی به جمع کردن آن داشته ام

 

اکنون که به بیرون می نگرم کسی در کوچه نیست

در را که باز می کنم
الوده ترین رز دنیا را در سپید ترین دست ها میبینم
به چشم های گناهکارش خیره میشوم
و منتظر
که کسی دست های خالی ام را پر کند

 



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

سيب سرخي را به من بخشيد و رفت

عاقبت بر عشق من خنديد ورفت

چشم از من کند و دل از من بريد

حال بيمار مرا فهميد و رفت

اشک در چشمان سردم حلقه زد

بي مروت گريه ام را ديد و رفت

با غم هجرش مدارا ميکنم

گر چه بر زخمم نمک پاشيد رفت



:: بازدید از این مطلب : 303
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 4 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

رفت اما نگو وفا که نداشت
دوستت تا کجا…کجا که نداشت


رفت رنج تو بیشتر نشود
قصد رنجاندن تو را که نداشت


همه تنها گذاشتند او را
خواست عاشق شود، وبا که نداشت


خواست از عشق تو فرار کند
دل بیچاره، دست و پا که نداشت


خنده‌ات، مهربانی‌ات، عشقت
غم و غصه یکی دو تا که نداشت


او گذشت از که بود یا که نبود
بگذر از این که داشت یا که نداشت



:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 4 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

 

 

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
 براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
 تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
 از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم...

 



:: بازدید از این مطلب : 391
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 4 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیوا

باران می بارد.روی تخت خوابم نشسته ام.هوا روشن است اما احساس تاریکی می کنم.زمانی می گذرد.زمانی که از بین می رود.همیشه احساساتم به واقعیت تبدیل می شود.همیشه احساساتم مجسم می شوند.م می ترسم.از همه می ترسم.تنها شده ام. اینجا حقیقتا تاریک است چرا که دنیا از درون من تاریک است.کسی روبرویم ایستاده است. بوی موسیقی آرام بخش می دهد.از این موسیقی آرامبخشش می هراسم.رعد می زند.برای لحظه ای همه چیز روشن می شود.بوی موسیقی آرامی از خودم می اید که هم چون سگان گوش بریده، ادای گرگان در می آورند.خودم را در آینه ای می بینم که به دست هر کسی دشنه ای می دهد که در گلوی خویش فرو کند.در دنیای احساساتی که به حقیقت مجسم می شود.من از پشت آینه می نویسم عشق.اما از این سو آن را نفرت می خوانم.صدای افتادن جسمی فلزی می اید.انگار دشنه ای از دست کسی در آنطرف آینه افتاده است.انگار کسی در آنسو به این سوی اینه نگاه می کند.خنجر را از روی زمین بر می دارد.انگار این طرف آینه از کسی در این سوی آینه ترسیده است.انگار کسی این طرف خوب است و کسی در آن طرف تظاهر به خوب بودن می کند.رعد می زند.کسی در این  سو به آن سو اشاره می کند.هردو در مقابل آینه اما تنها یکی حرکت می کند.انگار کسی خم می شود.دستش را درون اینه می کند.خنجر را از زمین بر می دارد.بالا نگهش می دارد.رعد می زند.خنجر برق می زند.همه چی یک بار دیگر روشن می ود.دو صورت، یکی مملو از ترس و دیگری مملو از جنون.ترس و جنونی که مجسم شده ی یک حس هستند.خنجر پایین می آید و در گلویی فرو می رود...و دو نفر می میریند... 



:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 2 / 1 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد