همچنان لحظه های سرد تنهایی می گذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم...!
همچنان عمر می گذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است!
همچنان زندگی ساز خودش را می زندولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد!
همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمی دانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام !
این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند اما نمی داند حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاری او نمی آید... !
همچنان هوای چشمهایم گریان است ،روزها بارانیست و شبهاطوفانیست ...!
همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را می گذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست !
امید من دیروز بود که گذشت ،امید من فرداست که از فردا نیز ناامیدم ...!
دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند !
همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک می فهمم که پرپرم!
همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس می فهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم...!
همچنان از سکوت سرد شبانه می فهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست !
همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم !
دلم میخواهد شاد باشم ،اما شادی جای دیگری اسیر است ...!
دلم می خواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است !
همچنان لحظه های سرد زندگی می گذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه ها یخ زده است ...!
|